جزیره خیــال
داستان کوتاه طنز, مذهبی, سرکاری, عشقی و ...

عکسی جالب از جشنواره ی حامله ها این عکس برای ندیدن است! تبریک سال 92 بالا بردن اعتماد به نفس درود بر پیرمردی ... نمونه ژست برای شروع عکاسی بهتر از آقایان چطور از رعد و برق عکاسی کنیم؟ یک تمرین ساده برای تقویت چشم عکاسی ۱۰ نکته عکاسی در آتلیه برای داشتن پرتره ای جذاب تر خسرو شكيبايي گذری به دنیای زیبای پرندگان تصاویری از هواپیماهای جنگنده ایران تلویزیون ۹۰ اینچی شارپ + عکس جدید ترین و جالب ترین کپی برداری چینی ها از یک لامبورگینی! مطلب خواندنی / دشمنی عجیب و غریب یک کلاغ با یک پیرزن ! عکس/ دریاچه ی بسیار زیبا و پنج رنگ لحظه تولد حشره پس از شش ماه انتظار/برندگان جايزه تصاوير برتر علمي «اويركا 2012» معرفي شدند کاریکاتور | افزایش قیمت خودرو کاریکاتور | طرح 3-3-3-3 ادامه 6-3-3 در مدارس است کاریکاتور / راز بقا ... ! بهترین ورزش‌ ها برای افزایش متابولیسم چند نکته ورزش چه فوایدی برای افراد مسن دارد؟ دستورالعملی برای خواب عکس تامل برانگیز ورزشی آن نقطه که زیر باء بسم الله است جیبهای دلم را می گردم گفتم شبی به مهدی چه انتظار عجیبی... یک حدیث از حضرت زهرا (سلام الله علیها) چشم بادومی اشتباه است چه زیبا! گفتم دوستت دارم ! میدونم نشنیدی از من یه بار بگم دوسِت دارم نانوا هم جوش شیرین میزند یا مهدی من که نباشم


تغییر نگرش

ویلیام جیمز (فیلسوف): انسان ها می توانند با اصلاح نگرش ذهنی خود زندگانی خویش را اصلاح کنند.

 

 تغییر نگرش

 چشم درد و راهب

در کشور ژاپن میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرص ها و آمپول ها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه ی چندانی نگرفته بود.

 پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان, درمان درد خود را در مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند.

 به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه ی وی به او پیشنهاد می دهد کهمدتی به هیچ رنگی به جز رنگ سبز نگاه نکند.

 او پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور می دهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کنند.

http://upcity.ir/images/06021518290115406549.gif 



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه فوق العاده, داستان کوتاه فوق العاده, داستان کوتاه تغییر نگرش, راز موفقیت, شکست و اشتباه, چشم درد و راهب,

ادامه مطلب...
نویسنده : ویروس تاریخ : 24 / 8

دل به دست آر تا کسی باشی

 دل در خلق مبند که خسته شوی, دل در حق بند که رسته شوی. اگر جان ما در سر این کار رود, شاید; که این کار ما را جان افزاید. حکایت از گذشته خطاست و شکایت از دوست نه سزاست.

  هرکه را رنج بیش, گنج بیش.

بیدار باش که کاروان در سر راه است; اگر تو باز پس مانی, مرا چه گناه است؟

صحبت با اهل, تاب جان است; صحبت با نااهل تاب جان است.

با مردم نااهل مبادم صحبت

کز مرگ بتر صحبت نااهل بود

یکی چهل سال آموخت, چراغی نیفروخت; دیگری سخنی گفت و دل خلقی بسوخت.

اگر در آیی در باز است; و اگر نیایی, حق بی نیاز است.

خدا را نه به عرش حاجت است نه کرسی, قصه تمام است; دیگر چه پرسی؟

   دست و پای عبدالله به خام بسته به که با خام نشسته. دی رفت, باز نیاید; فردا را اعتمادی نشاید; وقت را غنیمت دان که بسی بر نپاید. هرکه دانست که خالق در حق خلق بد نکرد,از غیبت برست; و هر که دانست قسام, قسمت بد نکرد, از حسد برست. اگر داری, بگوی و اگر نداری دروغ مگوی. اگر داری, مفروش و اگر نداری, مخروش.

   ظلم اگر بسیار بود به سر آید; ظالم اگر چه جبار بود در سر آید.

   اگر بر آب روی, خسی باشی; و اگر در هوا پری, مگسی باشی; دل به دست آر تا کسی باشی.

   به کودکی پستی; به جوانی مستی; به پیری سستی; پس ای عزیز, خدا را کی پرستی؟

حقیقت دریاست, شریعت کشتی; از دریا, بی کشتی به چه پشتی گذشتی؟

 

خواجه عبدالله انصاری

 

رسته شوی=رستگار شوی

صحبت با اهل, تاب جان است; صحبت با نااهل تاب جان است=صحبت با فرد دانا موجب آرامش و بالعکس.    نا اهل =نادان          بتر= بدتر     خام=پوست دباغی نشده    به=بهتر     

خام=بی تجربه,نادان     دی=دیروز          قسام=تقسیم کننده (خدا)   

مفروش=فخر فروشی    مخروش=خالی نبند         خسی=خاشاک      پستی=کوچکی      مستی=خامی     سستی=ناتوانی    حقیقت دریاست=حقیقت (خدا) مثل دریاست

شریعت کشتی=دین مثل کشتی

از دریا, بی کشتی به چه پشتی گذشتی=بدون استفاده از کشتی دین چگونه می خواهی از دریا عبور کرده و به ساحل قرب الهی برسی.




نویسنده : ویروس تاریخ : 24 / 8

اولین کسی که اعلامیه ی فوت خود را خواند.

آلفردبرناردنوبل در بیست ویکم اکتبر سال 1833 در شهراستکهلم سوئدچشم به جهان گشود.

در 8 سالگی به همراه خانواده اش عازم روسیه شد. نشانه های علاقه به علوم و به ویژه شیمی درهمان نخستین سالهای کودکی در وی پدیدار شد.

آموخته هایش را به شکل خودآموز فراگرفت و هیچ گاه تحصیلات دانشگاهی را از سرنگذراند. در سال 1863 به سوئد بازگشت و درکارگاه پدر در هلنبورگ به عنوان شیمیدان مشغول به کار شد. او در تولید صنعت مواد منفجره نیتروگلیسیرین موفقیت بسیاری بدست آورد.

در1864 انفجاری منجر به ویرانی کارخانه و مرگ چند نفر از جمله برادر جوانترش شد، که بسیار به او شباهت داشت.

او اولین نفری بود که اعلامیه ی فوت خود را خواند, فردای روز انفجار روزنامه ها به اشتباه در گذشت او را منتشر کرده بودند. (مخترع مرگ مرد و اصطلاحاتی از این قبیل) , آلفرد دید که بعد از مرگش چطور از او یاد می کنند و به همین دلیل وصیت نامه ی خود را تغییر داد.

قسمتی از وصیت نامه نوبل

تمام دارایی ام طبق آنچه در زیر می آید تقسیم شود. این سرمایه به شکل اوراق بهادار معتبر توسط کارگزارانم از طریق تأسیس یک صندوق به عنوان جایزه سالانه به کسانی اعطا شود که طی سال گذشته خدمت بزرگی به جامعه انسانی انجام داده باشد.

جایزه مزبور به پنج قسمت مساوی تقسیم شود و هر یک از آنها به یکی از موارد زیر اختصاص داده شود: یک سهم برای کسی که مهمترین اختراع یا اکتشاف در زمینه علوم فیزیک انجام داده است. یک پنجم برای کسی که مهمترین یا مفیدترین اکتشاف رادرزمینه علم شیمی انجام داده، یک سهم برای کسی که مهمترین کشف دررشته فیزیولوژی یا پزشکی انجام داده باشد، یک پنجم برای کسی که برجسته ترین اثر ادبی را خلق کند، ویک سهم باقیمانده به کسی تعلق گیرد که بیشترین یا بهترین اقدام را برای ایجاد صلح و برادری و فرو کاستن آتش دشمنی بین ملت ها و برقراری دوستی انجام دهد.

http://upcity.ir/images/83970691637465856443.gif



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه اولین کسی که اعلامیه ی فوت خود را خواند, داستان کوتاه نوبل, داستان کوتاه باحال, ,

نویسنده : ویروس تاریخ : 24 / 8

لاکپشت کوچولو
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجاکه لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن! در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند! پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی،....جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، چون اوسریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود! او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد. سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس درسال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده. او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید، دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!!!!!!!
http://upcity.ir/images/71295934224391486649.gif




:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه لاکپشت کوچولو, داستان کوتاه باحال, داستان کوتاه طنز,

نویسنده : ویروس تاریخ : 24 / 8

خاطرات زمستان را به بهار نیاور.

http://upcity.ir/images/94110357284958974198.gif

برف ها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا می توانستند از خانه هایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت وزرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ می کردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت می بردند ...

در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور می کرد. پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت می کند.
 
شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت:"اکنون که بهار است و این بچه ها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو بچه ها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچه ها از وحشت تسلیم سرما خواهند شد.

به جای صحبت از بدبختی های ایام سرما، به این بچه ها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستان های آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت :"اما زمستان سختی بود"

شیوانا با لبخند گفت:"ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی می کنی! زمستان را در فصل خودش رها کن



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه خاطرات زمستان را به بهار نیاور, داستان کوتاه باحال,

نویسنده : ویروس تاریخ : 24 / 8



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به جزیره خیــال مي باشد.