جزیره خیــال
داستان کوتاه طنز, مذهبی, سرکاری, عشقی و ...

عکسی جالب از جشنواره ی حامله ها این عکس برای ندیدن است! تبریک سال 92 بالا بردن اعتماد به نفس درود بر پیرمردی ... نمونه ژست برای شروع عکاسی بهتر از آقایان چطور از رعد و برق عکاسی کنیم؟ یک تمرین ساده برای تقویت چشم عکاسی ۱۰ نکته عکاسی در آتلیه برای داشتن پرتره ای جذاب تر خسرو شكيبايي گذری به دنیای زیبای پرندگان تصاویری از هواپیماهای جنگنده ایران تلویزیون ۹۰ اینچی شارپ + عکس جدید ترین و جالب ترین کپی برداری چینی ها از یک لامبورگینی! مطلب خواندنی / دشمنی عجیب و غریب یک کلاغ با یک پیرزن ! عکس/ دریاچه ی بسیار زیبا و پنج رنگ لحظه تولد حشره پس از شش ماه انتظار/برندگان جايزه تصاوير برتر علمي «اويركا 2012» معرفي شدند کاریکاتور | افزایش قیمت خودرو کاریکاتور | طرح 3-3-3-3 ادامه 6-3-3 در مدارس است کاریکاتور / راز بقا ... ! بهترین ورزش‌ ها برای افزایش متابولیسم چند نکته ورزش چه فوایدی برای افراد مسن دارد؟ دستورالعملی برای خواب عکس تامل برانگیز ورزشی آن نقطه که زیر باء بسم الله است جیبهای دلم را می گردم گفتم شبی به مهدی چه انتظار عجیبی... یک حدیث از حضرت زهرا (سلام الله علیها) چشم بادومی اشتباه است چه زیبا! گفتم دوستت دارم ! میدونم نشنیدی از من یه بار بگم دوسِت دارم نانوا هم جوش شیرین میزند یا مهدی من که نباشم


تراوش های ذهنی یک جوان ایرانی

چند وقت پيش با بابام دعوام شد، دستشو برد بالا که

بزنه تو صورتم…!

منم يهو رفتم تو فاز هندي گفتم:

بزن بابا..!

بزن !

بزن بذار بفهمم که پدر بالا سرمه…!

بزن که بفهمم هنوز بي صاحاب نشدم…!

 بزن بابا!

و در نهايت ناباوري بابام زد تو گوشم

 

مکالمه ای بین من و مادرم:

            -مامان

            – جونم

            – داشتم ماست می خوردم

            – نوش جونت پسرم

            – ریخت رو فرش

            – کوفتو بخوری نکبت…

 

من هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن…

حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب بعد حتما ً

 میگه :

الان اومــــــدم بکــــشمـــــــِــــت… اَه لعنتی پتو داره نمیشه

 

ﺍﺯﺷﻨﯿﺪﻥ”ﻋﺰﯾﺰﻡ”!

 ﺩﺭﺻﺤﺒﺘﻬﺎﯼﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺫﻭﻕ ﻧﮑﻨﯿﻦ

ﺑﻪ ﻋﻄﺴﻪﯼ ﮔﺮﺑﻪﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﺭﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻥ!!

 

تو دوران مدرسه هفته آخر عيد كه ميشد همه قول وقسم مي خورديم  نيايم مدرسه!

  فردا كه ميشد همه اومده بودن ببينن كي نيومده.

 يعني عاشق اون اتحادمون بودم !!!

 

یارو تو مترو داشت جوراب زنونه میفروخت،

بهم گفت: یه دونه بخر، گفتم: من مجردم، زن ندارم!

گفت: بخر بكش رو سرت برو دزدی!

 

سر کلاس زبان خارجه استاد از رفیقم چیزی پرسیده که باید به انگلیسی جوابشو میداده.

 چند ثانیه طول کشید واون همون طور که داشت فکر می‌کرد با خنده گفت :

 ….loading, please wait

 

جهــان سوم جـاییست کـــه به جای ایمــیل از واژه

پست الکتــرونیکـی استفاده میشود کـه هم پست و هم الکـــترونیک انگــلیسـی است … !!!

 

ما به یکی گفتیم خدا به زمین گرم بِزَنتت ،

 نام برده الان روی شن های سواحل آنتالیا داره آفتاب میگیره .

 فک کنم سوتفاهم شده با خدا !!

 

این نیز بگذرد…

اما ای کاش از جای دیگری بگذرد و همش از روی ما نگذرد…

 

تو ترافیک گیر کرده بودیم که یه BMW 530 اومد بغلمون,

به بابام گفتم بابا یه دونه از این بی ام و ها بگیر،

 بابام گفت ماشین ماشینه دیگه چه فرقی داره..؟

 ببین الان هم ما تو ترافیک گیر کردیم هم این یارو….!!

یعنی خداوکیلی تا حالا اینجوری قانع نشده بودم…

 

فکر کنم خدا وقتی داشت دماغ ملت خاورمیانه رو می آفرید

کلید Caps Lock رو فشار داده بود…

 

هرچی بیشتر میگذره و علم پیشرفت میکنه کل مردم دنیا رویاهاشون به حقیقت می پیونده،

 ما جوک هامون تبدیل به واقعیت میشه

 

دقت کردین ما ایرانیا وقتی بچه هستیم میگن بچه است، نمیفهمه وقتی نوجوان هستیم میگن نوجوانه، نمیفهمه وقتی جوان هستیم میگن جوون و خامه، نمیفهمه وقتی بزرگ میشیم میگن داره پیر میشه، نمیفهمه وقتی هم پیر هستیم میگن پیره، حالیش نیست، نمیفهمه فقط وقتی میمیریم میان سر قبرمون و میگن عجب انسان فهمیده ای بود

http://upcity.ir/images/87308257714733448800.gif



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: تراوش های ذهنی یک جوان ایرانی,

نویسنده : ویروس تاریخ : 2 / 9

به سلامتی ........

این مطلب داستان کوتاه نیست تلنگریه به دل دردکشیده خیلی از ما ها… هر خطش یک لبخند رو بر لبات میذاره خنده ای که گاهی تلخه گاهی شیرین، گاهی بغضه گاهی حسرت  … خیلی از این جمله ها برای شما تکراری اینو خوب میدونم ولی ….. ولی شاید باز هم ارزش تکرار رو داشته باشه

به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره …

به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه …

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست …

به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن …

به سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن …

به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه …

به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست …

به سلامتی مادر که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه …

به سلامتی همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دائمیه!

به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند …

به سلامتی مادر که بخاطر ما هیکلش به هم خورد !

به سلامتی کسی که دید بغلیش تو تاکسی پول نداره
به راننده گفت : پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن!

به سلامتی بیل! که هرچ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه …

به سلامتی سیم خاردار! که پشت و رو نداره …

به سلامتی اونی که بیکسه، ولی ناکس نیست …

به سلامتی اونایی که چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه …

به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن …

گل آفتابگردان را گفتند:
چرا شبها سرت را پایین می اندازی؟
گفت : ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم
به سلامتی همه اونایی که مثل گل آفتابگردان هستند …

بسلامتی اون دختری که حاضره زیر بارون خیس بشه ولی‌ سوار ماشین هیچ پسری نشه …

به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :
اون رفیق منه
وقتی باختم گفت :
من رفیقتم …

به سلامتی کسی که وقتی بهش زنگ میزنی و خوابه
ولی واسه اینکه دلت رو نشکنه میگه: خوب شد زنگ زدی؛ باید بیدار میشدم …

به سلامتی‌ اون بچه‌ای که شیمی‌ درمانی کرده همه ی موهاش ریخته
به باباش میگه بابا من الان شدم مثل رونالدو یا روبرتو کارلوس؟
باباش میگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تیپ تری …

به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته
بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌
انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی …

به سلامتی دریا که همه با لبش خاطره دارن !

به سلامتی همه اوونایی که
دلشون از یکی دیگه گرفته
ولی برای اینکه خودشون رو آروم کنن
میگن بخاطر غروب پاییزه …

بسلامتی با ارزش ترین پول دنیا “تومن”
چون هم تو هستی توش، هم من …

به سلامتی اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون هم بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه …

به سلامتی اونایی که دوسشون داریم و نمیفهمن !
آخرشم دق میدن مارو !

سلامتی همه کلاس اولی ها که تازه امسال یاد میگیرن سلامتی درسته نه صلامتی!

به سلامتی اون پسری که خواست آدم بشه …
ولی یه دختر اومد تو زندگیش و نذاشت و بهش فهموند که
همیشه پای یک زن در میان است !

به سلامتی پسر بچه های قدیم که پشت لبشونو با ذغال سیاه می کردن
که شبیه باباهاشون بشن نه مثل جوونای امروز که ابروهاشونو نازک می کنن که شبیه ماماناشون بشن !

به سلامتی کسیکه تو خیالمونه ولی بیخیالمونه …

به سلامتی دوست خوبی که
مثل خط سفید وسط جاده است
تکه تکه میشه
ولی بازم پا به پات میاد …

به سلامتی باغچه ای که خاکش منم گلش تویی و خارش هرچی نامرده …

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه
میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش،
اما بچه اش خجالت میکشه
به دوستاش بگه که این پدرمه …

به سلامتی نوشابه که خانواده داره و خیلی ها همینش هم ندارن !

به سلامتی سندباد که کل دنیا رو با یه شلوار کردی دور زد …

به سلامتی سرنوشت که نمی‌شه اونو از سر نوشت …

به سلامتی اون رفتگری که تو این هوای سرد و وانفسای بی عدالتی داره به عشق زن و بچه اش کوچه و خیابون رو جارو میزنه که یه لقمه نون حلال در بیاره …

به سلامتی اون کارگری که از افتضاح اختلاس 3000 میلیارد تومانی خبر داره اما باز اول صبح بچه شو میبوسه و برای ماهی 200 هزار تومان پول حلال میره سر کار و عرق میریزه …

به سلامتی اونهائی که دوستت دارم رو درک می کنند و اونو به حساب کمبودهات نمی ذارن …

به سلامتی همه ی اونایی که مارو همین جوری که هستیم دوست دارن …

به سلامتی دوست نازنینی که گفت: قبر منو خیلی بزرگ بسازین… چون دارم یه دنیا آرزو با خودم به گور میبرم !

و در آخر به سلامتی تو، که از همه بهترینی

http://upcity.ir/images/48700931807740152165.gif



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: به سلامتی , , , , , , , , ,

نویسنده : ویروس تاریخ : 2 / 9

جادوگر پیر و لرد جوان

روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد. پادشاه می توانست آرتور را بکشد اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت. از این رو، پادشاه برای آزادی وی شرطی گذاشت که می بایست به سؤال بسیار مشکلی پاسخ دهد. آرتور یک سال زمان داشت تا جواب آن سوال را بیابد، و اگر پس از یکسال موفق به یافتن پاسخ نمی شد، کشته می شد. سؤال این بود: زنان واقعاً چه چیزی  میخواهند؟
این سؤالی حتی اکثر مردم اندیشمند و باهوش را نیز سرگشته و حیران می نمود و به نظر می آمد برای آرتور جوان یک پرسش غیرقابل حل باشد. اما از آنجایی که پذیرش این شرط بهتر از مردن بود، وی پیشنهاد پادشاه را برای یافتن جواب سؤال در مدت یک سال پذیرفت.
آرتور به سرزمین پادشاهی اش بازگشت و از همه شروع به نظرخواهی کرد: از شاهزاده ها گرفته تا کشیش ها، از مردان خردمند، و حتی از دلقک های دربار… . او با همه صحبت کرد، اما هیچ کسی نتوانست پاسخ رضایت بخشی برای این سؤال پیدا کند. بسیاری از مردم از وی خواستند تا با زن جادوگر پیری که به نظر می آمد تنها کسی باشد که جواب این سؤال را بداند، مشورت کند. البته احتمال می رفت دستمزد وی بسیار بالا باشد چرا که وی به اخذ حق الزحمه های هنگفت در سراسر آن سرزمین معروف بود.
وقتی که آخرین روز سال فرا رسید، آرتور فکر کرد که چاره ای به جز مشورت با جادوگر پیر ندارد. جادوگر موافقت کرد تا جواب سؤال را بدهد، اما قبل از آن از آرتور خواست تا با دستمزدش موافقت کند.

جادوگر پیر می خواست که با لُرد لنسلوت، نزدیکترین دوست آرتور و نجیب زاده ترین دلاور و سلحشور آن سرزمین ازدواج کند! آرتور از شنیدن این درخواست بسیار وحشت زده شد. جادوگر پیر؛ گوژپشت، وحشتناک و زشت بود و فقط یک دندان داشت، بوی گنداب میداد، صدایش ترسناک و زشت و خیلی چیزهای وحشتناک و غیرقابل تحمل دیگر در او یافت میشد. آرتورهرگز در سراسر زندگی اش با چنین موجود نفرت انگیزی روبرو نشده بود، از اینرو نپذیرفت تا دوستش را برای ازدواج با جادوگر تحت فشار گذاشته و اورا مجبور کند چنین هزینه وحشتناکی را تقبل کند. اما دوستش لنسلوت، از این پیشنهاد باخبر شد و با آرتور صحبت کرد. او گفت که هیچ از خودگذشتگی ای قابل مقایسه با جان آرتور نیست. از این رو مراسم ازدواج آنان اعلان شد و جادوگر پاسخ سوال را داد. سؤال آرتور این بود: زنان واقعاً چه چیزی می خواهند؟
پاسخ جادوگر این بود: ” آنها می  خواهند  تا  خود مسئول  زندگی خودشان باشند “.
همه مردم آن سرزمین فهمیدند که پاسخ جادوگر یک حقیقت واقعی را فاش کرده است و جان آرتور به وی بخشیده خواهد شد، و همینطور هم شد. پادشاه همسایه، آزادی آرتور را به وی هدیه کرد و  لنسلوت و جادوگر پیر یک جشن باشکوه ازدواج را برگزار کردند.
ماه عسل نزدیک میشد و لنسلوت خودش را برای یک تجربه وحشتناک آماده می کرد، در روز موعود با دلواپسی فراوان وارد حجله شد. اما، چه چهره ای منتظر او بود؟ زیباترین زنی که به عمر خود دیده بود بر روی تخت منتظرش بود.  لنسلوت شگفت زده شد و پرسید چه اتفاقی افتاده است؟
زن زیبا جواب داد: از آنجایی که لرد جوان با وی به عنوان جادوگری پیر با مهربانی رفتار کرده بود، از این به بعد نیمی از شبانه روز می تواند خودش را زیبا کند و نیمی دیگر همان زن وحشتناک و علیل باشد. سپس جادوگر از وی پرسید: ” کدامیک را ترجیح می دهد؟ زیبا در طی روز و زشت در طی شب، یا برعکس آن…؟”.
لنسلوت در مخمصه ای که گیر افتاده بود تعمقی کرد. اگر زیبایی وی را در طی روز خواستار میشد آنوقت می توانست به دوستانش و دیگران، همسر زیبایش را نشان دهد، اما در خلوت شب در قصرش همان جادوگر پیر را داشته باشد! یا آنکه در طی روز این جادوگر مخوف و زشت را تحمل کند ولی در شب، زنی زیبا داشته باشد که لحظات فوق العاده و لذت بخشی رابا وی بگذراند.
اگر شما یک مرد باشید و این مطلب را بخوانید کدامیک را انتخاب می کنید… انتخاب شما کدامیک خواهد بود؟
اگر شما یک زن باشید که این داستان را می خواند، انتظار دارید مرد شما چه انتخابی داشته باشد؟ انتخاب خودتان را قبل از آنکه بقیه داستان را بخوانید بنویسید.

آنچه لنسلوت انتخاب کرد این بود:

لنسلوت نجیب زاده و شریف، می دانست که جادوگر قبلاً چه پاسخی به سؤال آرتور داده بود؛ از این رو جواب داد که این حق انتخاب را به خود او می دهد تا خودش در این مورد تصمیم بگیرد. با شنیدن این پاسخ، جادوگر اعلام کرد که برای همیشه و در همه اوقات زیبا خواهد ماند، چرا که لنسلوت به این مسئله که آن زن بتواند خود مسئول زندگی خودش باشد احترام گذاشته بود

http://upcity.ir/images/03842376530638146208.gif



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه جادوگر پیر و لرد جوان, داستان جادوگر پیر و لرد جوان, داستانک جادوگر پیر و لرد جوان,

نویسنده : ویروس تاریخ : 2 / 9

فرشته ای با شمع خاموش

مردي که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله‏اش را بسيار دوست مي داشت. دخترک به بيماري سختي مبتلا شد، پدر به هر دري زد تا کودک سلامتي‏اش را دوباره به دست بياورد، هرچه پول داشت براي درمان او خرج کرد ولي بيماري جان دخترک را گرفت و او مرد

.  پدر در خانه اش را بست و گوشه‏ گير شد. با هيچکس صحبت نمي کرد و سرکار نميرفت

. دوستان و آشنايانش خيلي سعي کردند تا او را به زندگي عادي برگردانند ولي موفق نشدند.  شبي پدر روياي عجيبي ديد. ديد که در بهشت است و صف منظمي از فرشتگان کوچک در جاده‏اي طلائي به‏ سوي کاخي مجلل در حرکت هستند.  هر فرشته شمعي در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز يکي روشن بود. مرد وقتي جلوتر رفت،  ديد فرشته‏اي که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است.

پدر فرشته غمگين را در آغوش گرفت و او را نوازش داد، از او پرسيد: دلبندم، چرا غمگيني؟ چرا شمع تو خاموش است؟  دخترک به پدرش گفت: بابا جان، هروقت شمع من روشن ميشود، اشکهاي تو آنرا خاموش ميکند و هروقت دلتنگ ميشوي، من هم غمگين ميشوم.  پدر در حالي که اشکش در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پريد.  اشکهايش را پاک کرد، انزوا را رها کرد و به زندگي عادي خود بازگشت

http://upcity.ir/images/59412061066771732228.gif



:: موضوعات مرتبط: ، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه فرشته ای با شمع خاموش, داستان فرشته ای با شمع خاموش, داستانک فرشته ای با شمع خاموش,

نویسنده : ویروس تاریخ : 2 / 9

وقتي فضانوردان از جو زمين خارج مي شدند ....

با توجه به مطالب دریافت شده به اطلاع عزیزان می رسانیم این داستان حقیقت نداره ولی شنیدن آن به عنوان یک مطلب آموزنده خالی از لطف نیست. اطلاعات بیشتر را می توانید از اینجا دریافت نمایید.

هر دهه در آمريكا كتابي بنام ( اشتباهات بزرگ ) چاپ ميشود . از خاطرات رئيس سازمان ناسا ی آمريكا كه در اين كتاب ثبت شده  اين  است كه وقتي فضانوردان از جو زمين خارج ميشدند، به علت عدم وجود جاذبه قادر به نوشتن گزارش نبودند.  زيرا جوهر خودكار يا خودنویس بر روي كاغذ اثري نمي گذاشت . در سال 1968 رئيس سازمان ناسا تصميم گرفت اين مشكل را حل كند و از تمام شركتهاي تجاري و پژوهشي دعوت به همكاري كرد . سرانجام پس از 5/8 ماه زمان و حدود 11 ميليون دلار سرمايه گذاري يك شركت پژوهشي موفق شد قلمي را بسازد كه در تمامي شرايط جوي از قبيل زيرآب ، در فضا ، در سرماي شديد ،گرماي شديد و خلاصه در تمامي شرايط قابل استفاده باشد . زماني كه اين محصول رونمايي شد وجشني در اين خصوص گرفته شد، تلگرافي از طرف سازمان فضايي روسيه به دستشان رسيد با اين متن : كار بسيار خنده داري انجام داده ايد. ما چندين سال است براي ثبت اطلاعات در فضا از مداد استفاده ميكنيم .تمام
به گفته رئيس وقت ناسا بعداز رسيدن اين تلگراف 4 ماه دفتر پژوهشي سازمان تعطيل شد .
او علت شكست و اشتباه در اين مورد را تمركز بر روي مشكل معرفي كرده است.   روس ها بر روي راه حل تمركز كرده بودند.

مطلب زیر برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد:

A common urban legend states that, faced with the fact that ball-point pens will not write in zero-gravity, NASA spent a large amount of money to develop a pen that would write in the conditions experienced during spaceflight (the result purportedly being the Fisher Space Pen), while the Soviet Union took the simpler (and cheaper) route of just using pencils.[1] This story is in fact false, as the development of the Fisher Space Pen was done independently of NASA, using private funds, and only sold to NASA (and the Soviet Union) after it was completed.

Russian cosmonauts used pencils, and grease pencils on plastic slates until also adopting a space pen in 1969 with a purchase of 100 units for use on all future missions.[2] NASA programs previously used pencils (for example a 1965 order of mechanical pencils[3]) but because of the substantial dangers that broken-off pencil tips and graphite dust pose in zero gravity to electronics and the flammable nature of the wood present in pencils[3] a better solution was needed. NASA never approached Paul Fisher to develop a pen, nor did Fisher receive any government funding for the pen’s development. Fisher invented it independently, and then asked NASA to try it. After the introduction of the AG7 Space Pen, both the American and Soviet (later Russian) space agencies adopted it.

http://upcity.ir/images/68970312383352743854.gif



:: برچسب‌ها: داستان کوتاه وقتي فضانوردان از جو زمين خارج مي شدند , , , , , داستان وقتي فضانوردان از جو زمين خارج مي شدند , , , , , داستانک وقتي فضانوردان از جو زمين خارج مي شدند , , , , ,

نویسنده : ویروس تاریخ : 2 / 9



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به جزیره خیــال مي باشد.